وله في المديحة

بارک الله بارک الله زان بت پيمان شکن
شوخ کشمر شمع خلخ شاه چين ماه ختن
بارک الله بارک الله زان حريف تند خو
فتنه دل آفت دين شور جان آشوب تن
بارک الله بارک الله زان نگار نازنين
دلنواز و دل گداز و دلفريب و دل شکن
بارک الله بارک الله زان بت عابد فريب
ماه چهر و سست مهر و سخت روي و راهزن
بارک الله زان بتي کز عکس موي و روي او
بوم و پر سنبسلت و بام و در پر ياسمن
چشم او يک چرخ بيدادست و يک گردون جفا
زلف او يک دهر آشوب است و يک گيتي فنن
گه قمر دزدد ز گردون کاين مرا دلکش جمال
گه سمن آرد ز بستان کاين مرا سيمين بدن
آن قمر را نرم نرمک جا دهد زير کلاه
وان سمن را اندک اندک پوشد اندر پيرهن
گر به يک پا مي خرامد سرو من عيبش مکن
هم به يک پا مي خرامد سرو ناز اندر چمن
هر کجا زلفش همه تاب و خم و پيچ و شکنج
هر کجا عشقش همه رنج و غم درد و محن
مي کشيد در پا سر زلفش از آن رو گاهگاه
پاي او در راه مي لغزد ز زلف پرشکن
ني خطا گفتم ازان مي لغزدش پا در خرام
کاو بود مانند ما پا بست زلف خويشتن
يا دل پر درد ما را کرده از بس پايمال
گشته پاي نازکش از درد دلها ممتحن
يا براي آنکه او از درد ما آگه شود
پاي بست درد ما کردش خداي ذوالمنن
يا کند تقليد سرو و نارون کاندر بهار
هم به يک پا مي چمند از ناز سرو و نارون
يا سر پا مي زند بر خاک يعني کاي زمين
وجد کن کاندر تو دارد همچو من ماهي وطن
لکنتش گر در سخن بيني مشو غمگين از آنک
در دهان نوشش از تنگي نمي گنجد سخن
گوهر گفتار او از درج دل خيزد درست
ليک صد جا بشکند چون مي برآيد از دهن
بسکه تنگست آن دهان بربسته راه گفتگو
ليک از وي گفتگوها خيزد از هر انجمن
بارک الله از دو چشم او که تا ديدم به چشم
چشم بربستم ز هوش و فکرت و فهم و فطن
مرحبا ابروي دلبندش که نتواند کشيد
با هزاران جهد آن مشکين کمان را تهمتن
در تميز قبله هرکس را ببايد اجتهاد
واندرين معني نبايد خلق را تقليد و ظن
من نمودم جهدها تا يافتم کابروي او
قبله اهل دلست و سجده گاه مرد و زن
مسلمست آنکس که رو آرد به محراب اي شگفت
کافرم من تا شدست آن ابروان محراب من
شد دو روزي تا دلم را مي کشد ابروي او
وان اشارتها که در هر يک دو صد مکرست و فن
هرچه مي گويم دلا بر جاي خويش آرام گير
کان صنم عابدفريبست آن پري پيمان شکن
راه بي حاصل مپوي و يار بي پروا مجوي
تخم در خارا ميفشان خشت بر دريا مزن
دل مرا گويد برو قاآني از من دست شوي
تخم بدنامي مکار و تار ناکامي متن
گر دلي در کار داري رو به سيم و زر بخر
ور نداري سيم و زر بستان ز مير مؤتمن