در ستايش وليعهد رضوان مهد عباس شاه غازي طاب الله ثراه و وزير بوزرجمهر تدبير قايم مقام

در تقويت راي دو سالار معظم
امروز همه روي زمينست منظم
آن آصف آصف حسب و صدر جم آيين
اين مهدي مهدي نسب و مير خضردم
آن آصف و بر خواري عفريت مهيا
اين مهدي و برکشتن دجال مصمم
آن ضارب سيف آمد و اين صاحب خانه
آن فتح مصور شد و اين جود مجسم
در صارم آن خواري صد سلسله مضمر
در خامه اين ياري صد طايفه مدغم
در خامه اين تا نگري نيست بجز نوش
در صارم آن تا گذري نيست بجز سم
از خامه اين گاو زمين عجل سخنگوي
از صارم آن شير فلک کلب معلم
از صارم آن طعنه زند سام به دستان
از خامه اين لعن کند معن به خاتم
با خامه اين يافته بود نافه آهو
با صارم آن رنجه بود پنجه ضيغم
اي بر سر گنج کفتان جان سخن سنج
آسوده چو عطشان به لب چشمه زمزم
طبعم به يکي قرصه جو خواست قناعت
تا بو که چو خامان به ارادت نزند خم
جوع البقر لولي کرمان نپسنديد
کان بحر عطا کوزه صفت باز دهد نم
در غم مگذاريد کسي را که بيانش
صدره طرب انگيزترست از مي درغم
در هم مپسنديد تني را که وجودش
در دور ملک خوار ترست از در و درهم
مهري چو مرا در کف عفريت ممانيد
اي مرتبه آصفتان از قبل جم
زي گاه وليعهد مرا راه نماييد
اي رهبرتان فضل شهنشاه معظم
عمان بود آن دولت پاينده و من مور
گو غوطه زند مور که عمان نشود کم
هر کس ز عطاتان به غناييست مگر کان
هر کس ز يمينتان به يساريست مگر يم
من کان نيم آخر که نخواهيدم خشنود
من يم نيم آخر که نسازيدم خرم
يزدان به نبي گفته که در عسر بود يسر
وين نکته بر نفس سليمست مسلم
زي يسر مرا راه نماييد ازين عسر
تا يسر مؤخر ببرد عسر مقدم
الحمد خدا را که به دوران وليعهد
جز بر تن اعدا نبود کسوت ماتم
روزي نه که از طنطنه کوس بشارت
آوازه فتحش نرود در همه عالم
روزي نه که تيرش نکند روز يلان تار
روزي نه که خامش نکند پشت گوان خم
دي بود که سالار خبوشان به خبوشان
مي کرد همي فخر چون عفريت به خاتم
امروز يکي پشته خاکست حصارش
از ناوک و فتراک پر از افعي و ارقم
دي بود که از کنگره حصن حصينش
مي ديد سراشيب برين بر شده طارم
امروز به دوزخ شده زان باره نگونسار
ماننده پيري که درافتاد ز سلم
در بود که از باره خروش دف اوباش
زي زهره و مه بود گه از زير و گه از بم
امروز چو دف از تف خميازه توپش
در جوش و خروشند که طوبي لجهنم
امروز چو خوکي شده با خنگ ملک رام
آن ديو که دي داشت غزالانه همي رم
امروز خبوشان شده بنگاه خموشان
وينک بجز از دام درو کس نزند دم
از توپ دز آشوب کنون هر کف خاکش
گرديده پريشان و به ملکي شده منضم
آري به روش في المثل از مصر به بغداد
هر خانه که آيد به ره سيل دمادم
هر قطره که سيل از کتف کوه براند
از چار کران در به دياري کندش ضم
آن باره کش از کنگره يک خشت نکندي
گر روي زمين پر شدي از بهمن و رستم
از چار طرف توپ دژ آهنج ز خاکش
در چار محل چار که آورده فراهم
يک کوه به خوارزم و دگر کوه به کرمان
يک کوه به کشمير و دگر کوه به ديلم
بر کنگره حصن هزار اسب و هري زد
هر خشت که برکند از آن باره معظم
امروز به خوارزم و هري مشت غباريست
هر خشت که دي بود بر آن باروي مبرم
شاهان عجم رزم بدينگونه نکردند
هادفتر شهنامه وها نامه معجم
فرداست که از رايت او ساخت نخشب
پر ماه مقنع شود از مهچه پرچم
فرداست که بر مه رود از خاک سرانديب
سور و شغب از دخمه گرشاسب و نيرم
فرداست که غوغاي تفضل لبنيني
وارحم لبناني به فلک برکشد آدم
نالد ز سر سوز که يا بضعتي اغفر
مويد ز در عجز که يا مهجتي ارحم
فرداست که يا قاهر ارحم لعبادي
جبريل پيام آردش از خالق اعظم
فرداست که شاهان به وليعهد سرايند
کاي نيروي بازوي شهنشاه مکرم
قد فضلک الله علينا فتفضل
قد سلطک الله علينا فترحم
فرداست که زي ساحت ري راي نهد روي
با جبهتي از داغ شهنشاه موسم
شار آيد و مار آيد و خان آيد و خاقان
با ماره و با ياره و با شاره و ملحم
فرداست که آواز من و کوس بشارت
هردم رود از خاک برين بر شده طارم
او نعره برآرد ز پي فتح پياپي
من چامه سرايم ز پي نصر دمادم
تا هست جهان شاه جهان شاه جهان باد
ني شاه رعيت که شهنشاه شهان هم