در ستايش پادشاه جمجاه محمد شاه غازي طاب الله ثراه گويد

مبارک باد هر عيدي به خسرو خاصه نوروزش
بدين معني که از شادي بود هر روز نوروزش
شه گيتي محمد شه که رويش عيد را ماند
که هم هر روز بادش عيد و هم هر عيد نوروزش
ذخيره عالم امکان دو دست گنج بخشايش
خزينه رحمت يزدان روان طاعت آموزش
امل طفلي سر پستان رحمت کلک در پاشش
اجل قصري خم ايوان نصرت تيغ کين توزش
ستون کاخ فيروزي سنان گردن افرازش
جمال چهره هستي ضمير عالم افروزش
کمان اوست چرخ و نقطه اوجش بود قبضه
دو گوشه او دو قطب زه مجرم جرم خور توزش
گه نخجير نسرين فلک را بر درد بازش
به گاه صيد شير آسمان را بشکند يوزش
هزاران گنج را از جود در آني بپردازد
کندشان پر همان دم باز تيغ گنج اندوزش
بود مکيال ميکائيل دست رزق بخشايش
بود چنگال عزرائيل شمشير جهانسوزش
معاذللله اگر زي چرخ گردد ناوکش پران
به مغز نه فلک تا پر نشيند تير دلدوزش
به پشت شير گردون في المثل گر برزند مشتي
به شاخ گاو و ماهي سايد از اوج فلک پوزش
زمين و چرخ شايستيش بودن بنده درگه
گر آن نه در شکم حرصش گر اين نه بر کتف قوزش
به سايل داد هر دري که يم در سينه مکنونش
به زاير ريخت هر زري که کان در کيسه مکنوزش
به مشکين خلق و شيرين نطق او گويي جهان داده
هر آن نافه که در چينش هر آن شکر که در هوزش
جهان ويرانه يي در ساحت اقليم معمورش
فلک فيروزه يي در خاتم اقبال فيروزش
نهد آهسته رمح خويش اگر بر توده غبرا
شود نوک سنان تا ناف گاو خاک مرکوزش
چنانش صدق با يزدان که قرآن با همه معني
برو کرد آشکارا سر به سر آيات مرموزش
الا نحوي روايت تا ز فاعل هست و مفعولش
الا صرفي حکايت تا زناقص هست و مهموزش
همي هر سالي از سال دگر به فال دلجويش
همي هر روزي از روز دگر به بخت بهروزش
الا تا هشتمين گردون بدوز لاعبان ماند
که از انجم برو چيدست هر سو مهره دوزش
بد انديشش چنان بادا قرين محنت وماتم
که سوزد دوزخي را جان و دل بر زاري و سوزش