در منقبت مظهرالعجائب اسدالله الغالب علي بن ابيطالب گويد

رساند باد صبا مژده بهار امروز
ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز
هوا بساط زمرد فکند در صحرا
بيا که وقت نشاطست و روز کار امروز
سحاب بر سر اطفال بوستان بارد
به جاي قطره همي در شاهوار امروز
ز نکهت گل سوري و اعتدال هوا
چمن معاينه ماند به کوي يار امروز
ز بوي سنبل و طيب بنفشه خطه خاک
شدست بوم ختا ساحت تتار امروز
هم از ترشح باران هم از تبسم گل
خوشست وقت حريفان باده خوار امروز
بگير جام ز ساقي که چرخ مينايي
ز فيض ناميه دارد به سر خمار امروز
به بوي آنکه برآرد ز خاک تيره عقيق
شدست ابر شبه رنگ در نثار امروز
شدست نطع زمرد ز ابر روي زمين
که تا به سبزه خورد باده ميگسار امروز
بديع نيست دلا گر جهانيان مستند
بديع آنکه نشستست هوشيار امروز
ز عکس طلعت ساقي و باده گلگون
شدست مجلس ما رشک لاله زار امروز
به يادگار عزيزان بود بهار عزيز
چو دوست هست چه حاجت به يادگار امروز
بتي ربود دل من که پيش اهل نظر
مسلمست به خوبي درين ديار امروز
بتان اگر به مثل گلبن شکفته رخند
بود به حسن و جمال او چو نوبهار امروز
يکي به طرف دمن درگذر که برنگري
ز شرم طلعت او لاله داغدار امروز
تو گويي آنکه ز عکس رخش بسيط زمين
چون تنگ ماني گرديده پرنگار امروز
بهر چه کام دل آمد مظفر آيي اگر
ز دست او بکشي در شاهوار امروز
بنوش باده و بگذار تا بگويد شيخ
که نيست همچون روشن سياهکار امروز
به زندگاني فردا چو اعتمادت نيست
به عيش کوش و مينديش زينهار امروز
به صيقل مي روشن خداي را ساقي
ببر ز آينه خاطرم غبار امروز
ز ناله تا ببري آب بلبلان مطرب
يکي به زخمه رنگ تار را بخار امروز
به فرق مجلسيان آستين باد بهار
بگير ساقي گلچهره و ببار امروز
که رخت برد ز آفاق رنج و کدرت و غم
به طبع عالم شد عيش سازگار امروز
ز شهر بند بقا مژده حيات رساند
صبا به قاطبه اهل روزگار امروز
به کاخ اهل سعادت دميد گل از شاخ
به چشم اهل شقاوت خليد خار امروز
رسد به گوش دل اين مژده ام ز هاتف غيب
که گشت شير خداوند شهريار امروز
به جاي خاتم پيغمبران به استحقاق
گرفت خواجه کروبيان قرار امروز
به رغم دشمن ابليس خو پديد آمد
ز آشتين خفا دست کردگار امروز
به انکسار جنود خلاف و لشکر کفر
بگشت رايت اسلام آشکار امروز
هر آنچه در سپس پرده بود کرد عيان
به پرده داري اسلام پرده دار امروز
نمود از پس عمري که بود بيهده گرد
يکي مسير بحق چرخ بيقرار امروز
نشست صاحب مسند فراز مسند حق
شکفت فخر و بپژمرد عيب و عار امروز
به گرد نقطه ايمان کشيد بار دگر
مهندس ازلي آهنين حصار امروز
ز کار بندي معمار کارخانه غيب
بناي دين خدا گشت استوار امروز
سپهر نقطه تثليث نقش کفر سترد
به گرد نقطه ايمان کند مدار امروز
به قير طعنه زند از سواد چهره و دل
کسي که دم زند از مهريار غار امروز
به نفي هستي اعدابه دست قدرت حق
گرفت صورت از شکل ذوالفقار امروز
سزد که شبهه قوي گردد آفرينش را
ميان ذات وي و آفريدگار امروز
به کف گرفت چو ميزان عدل خادم او
به يک عيار رود ليل با نهار امروز
ز بيم شحنه انصاف او نماند دگر
سپاه حادثه را چاره جز فرار امروز
فتاد زلزله در کاخ باژگونه کفر
از او چو خانه دين گشت پايدار امروز
شهنشها ملکا گنج خانه هستي
کند به گوهر ذات تو افتخار امروز
هر آن ذخيره که گنجور آفرينش راست
به پيشگاه جلالت کند نثار امروز
رسيد با خطر موج کشتي اسلام
به بادباني لطف تو بر کنار امروز
در آن مصاف که گردد سپهر دشت غزا
که شد محول ذات تو گير و دار امروز
پي محاربه اسپهبد سپاه تويي
بتاز در صف هيجا به اقتدار امروز
عنان منطقه تنگ مجره زين هلال
بگير و برزن بر خنگ راهوار امروز
ورت سلاح به کارست دشت چالش را
منت سلاح سپارم به مستعار امروز
سنان رامح و تير شهاب و رايت مهر
ز من بخواه اگر باشدت به کار امروز
بمان که گاو زمين را شکسته بيني شاخ
همي ز سطوت کوپال گاوسار امروز
بمان که شير فلک را دريده بيني ناف
همي ز ناوک دلدوز جانشکار امروز
ز بانگ هلهله پردلان دشت نبرد
سزد که زلزله افتد به کوهسار امروز
به ممکنات ز آغاز دهر تا انجام
جلال بارخدا گردد آشکار امروز
تو تيغ يازي و تازي برون ز مکمن رخش
که مرد کيست به ميدان کارزار امروز
سپهر پاسخت آرد که من غلام توام
مرامخواه ازين تيغ زخمدار امروز
قضابه مويه دهد پاسخت که خواهي بست
ز خون نايژه من به کف نگار امروز
کفن به گردن کيوان زياره برجيس
که هست از تو مرا چشم زينهار امروز
حمل چو شعله تيغ ترا نظاره کند
کباب گويد گردم ازين شرار امروز
کند مشاهده خصمت چو قبضه تيغت
به مرگ گويد دردا شدم دوچار امروز
ز بيم تير تو گويد عدو به موي مژه
به چشم از چه زني بيشمار خار امروز
به روز رزم تو چرخ برين خيال کند
که آشکار شود شورش شمار امروز
سزد که حکم تو بر رغم روبهان دغل
به فرق شيران آون کند مهار امروز
بر آن سمند جلالت چنانکه مي داني
که در معارک هستي تويي سوار امروز
شها منم که ز کيد زمانه غدار
شدم به ديده ابناي دهر خوار امروز
هزار ديبه الوان ز طبع بافم و نيست
مرا به تن ز عطاي تني دثار امروز
بود نشانه تير ملامت دونان
هر آنکه شاعري او را بود شعار امروز
کسي که شير جگر خايد از مهابت او
شدست سخره طفلان شيرخوار امروز
تهمتني که پيل شکارش بدي شغالان را
شدست از در طيبت همي شکار امروز
به فضل گردن چرخ برين بپيچانم
ولي نيارم با سفله گيرودار امروز
عزيز مصر وجودي ازين فزون مپسند
که مدح گوي تو گردد به دهر خوار امروز
نمي ز بحر عطاي تو خواهد افزودن
هزار همچو مني را به اعتبار امروز
هواي مدح توام بود عمري و آمد
فلک مساعد و اقبال سازگار امروز
هميشه تا نستاند نصيبه فردا
کسي به قوت بازوي اختيار امروز
بود به جام حسود سياه کاسه تو
به کام خاطر احباب زهر مار امروز