در ستايش شاهزاده رضوان و ساده فريدون ميرزا طاب ثراه

امروز از دو کعبه جهان دارد افتخار
کز فر آن دو کعبه بود ملک برقرار
آن مضجع ملايک و اين مرجع ملوک
آن دافع کباير و اين رافع کبار
آن کعبه در عرب بود اين کعبه در عجم
آن کعبه نامور بود اين کعبه نامدار
حاجي شود هر آنکه بدانجا کشيد رخت
ناجي شود هر آنکه درينجا گشود بار
آن کعبه ييست شرع بدان گشته محترم
اين کعبه ييست عدل بدو گشته استوار
آن کعبه يي که شخص بدو مي خورد يمين
اين کعبه يي که مرد ازو مي خورد يسار
آن کعبه ناف خاک و همش خاک نافه خيز
اين کعبه کعب مجدو همش مجد کعبه دار
آن کعبه اماني و اين کعبه امان
وين قبله اخاير و آن قبله خيار
آن کعبه همچو زلف نکويان سياه پوش
اين کعبه همچو اهل سعادت سپيدکار
آن کعبه ييست کش عرفاتست در کنف
اين کعبه ييست کش غرفاتست بر کنار
آن کعبه خليلست و اين کعبه جليل
آن خاص کردگارست اين خاص شهريار
آن کعبه راست سنگي آورده از بهشت
اين کعبه راست خاکي آورده از تتار
آن سنگ جاي بوس امينان حق پرست
اين خاک سجده گاه اميران کامگار
نتوان شکار کرد در آن کعبه اي عجب
کاين کعبه روز و شب دل دانا کند شکار
آن زمزمش به زمزمه در طعن سلسبيل
وين زمزمش ز زمزم و تسنيم يادگار
صيداندران حرام به فرمان دادگر
عيش اندرين حلال به ياساي باده خوار
احرام واجب آمده آن را به گاه حج
اجرام حاجب آمد اين را به روز بار
در آن نماز کرده گروه از پي گروه
در اين نياز برده قطار از پي قطار
بر بام آن ز امن کبوتر کند وطن
در صحن اين ز بيم غضنفر کند فرار
يک مشعرست آن را معمور در کنف
صد مشعرست اين را مسرور در جوار
اندر فناي اين شده الماس سنگريز
وندر مناي او شود ابليس سنگسار
آن کعبه يي که فديه برندش ز هر طرف
اين کعبه يي که هديه نهندش به هر کنار
قربان برند بر در آن کعبه بيش و کم
قربان کنند بر در اين کعبه بي شمار
قربان او همه حملست و همه جمل
قربان اين روان و دل مرد هوشيار
واجب در آن طواف به سالي سه چار روز
لازم درين سجود به روزي هزار باد
آن از خداي عالم و اين از خدايگان
کش بنده اند بارخدايان روزگار
آن مروه مروت و اين زمزم صفا
اين مشعر مشاعر و آن کعبه فخار
بازوي عدل دست کرم پيکر شکوه
پهلوي امن جان خرد هيکل وقار
تاج الملوک شاه فريدون که حزم او
بر گرد او ز صخره صما کشد حصار
آنجا که تيغ او اجل و خنده قاه قاه
وانجا که رمح او امل و گريه زار زار
با بخت فربهش همه لاغران سمين
با رمح لاغرش همه فربهان نزار
رايش چو نور مهر فروزان به هر زمين
حزمش چو سير باد شتابان به هر ديار
مانا ز جوهر ملک الموت در ازل
يزدان دو تيغ ساخت جهانسوز و ذوالفقار
آن را نهاد در کف حيدر که ها بگير
اين رانهاد در بر خسرو که هين بدار
آن يک يهود کش شد و اين يک حسود کش
آن طرفه ژاله بار شد اين طرفه لاله زار
گر شير نر نديده يي اندر قفاي گور
شه را يکي ببين سپس خصم نابکار
ور منکري که باد کشد ابر در کتف
شه را نظاره کن ز بر خنگ راهوار
تيغ برانش از بر يکران به روز رزم
ماند به ماه نو که نمايد ز کوهسار
در چشم اشکبار عدو عکس نيزه اش
ماند به سرو ناز که رويد ز جويبار
در پيش روي او چو عدو برکشد غريو
ماند همي به رعد که نالد به نوبهار
قاآنيا عجب نه اگر ترزبان شوي
کت آب مي چکد همي از شعر آبدار
تا جيب بوستان شود از ابر پر درم
تا صحن گلستان شود از باد پرنگار
از باد نعل خنگ ملک فتح را مسير
در زير ابر رايت شه چرخ را مدار