در ستايش شاهزاده آزاده نواب فيروز ميرزا فرمايد

آنچه با برگ درختان ابر نوروزي کند
با تهيدستان کف فياض فيروزي کند
زان سبب فيروز شد نامش که از آيات او
بخت هر روز آشکار آيات فيروزي کند
هست چهرش گنج فيروزي و گردد آشکار
هرکرا آن گنج فيروزي خدا روزي کند
آفتاب روي جانبخشش به هر مجلس که تافت
شمع نتواند که ديگر مجلس افروزي کند
بر بسوزان خنجر او امر فرمايد خداي
قهر جباريش اگر عزم جهانسوزي کند
سنگلاخ کوهساران را تواند زير پاي
باد رفقش نرمتر از قاقم و توزي کند
اي که هر کس ياد جودت کرد يزدان تا به حشر
بي نيازش زاکتساب رنج هر روزي کند
گر بخوهد پير عقلت دانش آموزد خطاست
طفل نتواند به لقمان حکمت آموزي کند
چنگ عزرائيل گويي در دم شمشير تست
زان بميراند جهاني را چو کين توزي کند
گر به شکل گوژ خود خواهد به سطح کاخ تو
گنبد پيروزه گون اظهار پيروزي کند
عقل داند عين نقصست ار فضولي نطفه يي
از شکم بر پشت آيد بچه را قوزي کند
يا چو خياطست تيغت کز حرير سرخ خون
خصم را بي رشته و سوزن کفن دوزي کند
سرو را سرسبزي بخت سرافراز تو نيست
ذره چون شمسي نمايد سبزه کي توزي کند
شهد گفتار تو زهر کژدم اهواز را
در حلاوت قند مصر و شکر خوزي کند
گنج هر روزيست جودت وانکه را روزي شود
رحمت حق بي نياز از رنج هر روزي کند
شير چرخ از مهر و مه قلاده سازد ماه و سال
بو که در نخجيرگه روزي ترا يوزي کند
هر که روزي پوز جنباند که بد گويد ترا
چون سگ آلوده دهان از باد بد پوزي کند
از پي خاموشي جاويد فرمايد خداي
تا بر اطراف دهانش مرگ بتفوزي کند
عزم بازي گر کني ساعات روز و شب بهم
جمع گردد تا گهت نردي و گه دوزي کند
قافيه تنگست و من دلتنگ تر زانرو که طبع
خواهد استيفاي وصفت بهر بهروزي کند
مي تواند وضع لفظ خوش ز بهر قافيه
هم بود از کودني گر قافيه بوزي کند
گرچه برخي از قوافي نيز زشت افتاد ليک
با قبولت چون رخ زيبا دل افروزي کند
تا دهان غنچه پر گردد ز مرواريد تر
چون به زير لب ثناي ابر نوروزي کند
غنچه سان خندان و کامش پر ز مرواريد باد
چون صدف هر کاو به مدحت گوهر اندوزي کند