در مدح ابوالسلاطين عباس شاه غازي نياي بيضا راي شاهنشاه اسلام پناه خلدالله ملکه فرمايد

هست از دو کعبه امروز دين خداي خرسند
کز فر آن دو کعبه است شاخ هدي برومند
آن کعبه صدر ملت اين کعبه پشت دولت
آن را به شرع پيمان اين را به عدل پيوند
صيد اندر آن حرامست در ملت پيمبر
مي اندر اين حلالست در مذهب خردمند
از فر آن عرب را سايد به چرخ اکليل
از قرب اين عجم را نازد به عرش آوند
اين قبله ملوکست آن قبله ملايک
آن خانه خدايست اين خانه خداوند
عباس شاه غازي کز ياري جهاندار
صيت جهانگشايي در هفت کشور افکند
کوهيست بحر پرداز بحريست کوه پيکر
مهريست ابر همت ابريست مهر مانند
با حلم او سه گوي است ثهلان و طور و جودي
با جود او سه جوي است عمان و نيل و اروند
با جود بيکرانش چاهيست بحر قلزم
با حلم بي قياسش کاهيست کوه الوند
خنگش چو در تکادو غوغا و ملک ختلان
عزمش چو در روارو آشوب و مرز ميمند
جيشش به گاه پيکار خنجر گذار و خونخوار
هريک به وقعه الوا هريک به حمله الوند
از قهر کينه توزش ولوال در بخارا
از رمح فتنه سوزش زلزال در سمرقند
با دست گوهرافشان چون پا نهد به يکران
بيني سحاب نيسان بر قله دماوند
بر دير پاي گيتي کاخش کند تحکم
بر گرد گرد گردون خنگش زند شکرخند
پير خرد نديده چون او بهينه استاد
مام جهان نديده چون او مهينه فرزند
سامان هفت کشور عدلش به امن آراست
دامان چار مادر جودش به گوهر آکند
ثهلان به پيش حلمش خجلت برد ز خردل
عمان به نزد جودش شنعت برد ز فرکند
در کاخ شوکت او گيهان بهينه چاکر
بر خوان نعمت او گردون کمينه آوند
کنزي ز بخشش اوست دريا و گنج و معدن
رمزي ز دانش اوست استا و زند و پازند
در مرغزار عاليش هرجا که خار ظلمي
با تيشه عدالت عزمش ز ريشه برکند
دي در سرخس ديدي از حمله سپاهش
يک شهر بنده آزاد يک ملک خواجه دربند
يک جيش را غنيمت از مرو تا به سقلاب
يک فوج را هزيمت از طوس تا به دربند
فردا بود که بيني اندر ديار خوارزم
فوجي اسير شادان جوقي امير دربند
آخر مگر نه سنجر بهر هلاک اتسز
شد کينه جو به خوارزم در سال سيصد و اند
از بهر کشور و گنج خود را فکند در رنج
تا گنج و مال آورد بر سرکشان پراکند
خسرو نه کم ز سنجر از زور و هور و لشکر
خصمش نه بر ز اتسز از زر و زور و پيوند
فرداست کز خراسان لشکر کشد به توران
با دست گوهرافشان با تيغ گوهر کند
از بسکه کشته پشته حيران شود محاسب
از بسکه خسته بسته نادان شود خردمند
خوارزمشه گريزان از ديده اشک ريزان
بر رخ ز مويه صد چين بر دل ز ناله صد بند
توران خراب گشته جيحون سراب گشته
ميمند و مرو ويران گرگانج و کات فرکند
تا باغ و راغ گردد در موسم بهاران
از ژاله کان الماس از لاله کوه ياکند
در رزم و بزم بادا آثار مهر و قهرش
در جام دشمنان زهر در کام دوستان قند