در مدح محمد شاه غازي رحمه الله فرمايد

عيد رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که اين آمد و صد شکر که آن رفت
اين با طرب و خرمي و فرخي آمد
وان با کرم و محنت و رنج و مرضان رفت
عيد آمد و شد عيش و نشاط و طرب آغاز
مه رفت و خرافات خرافات خران رفت
ايام نشاط و طرب و خرمي آمد
هنگام بساط و شعب و زرق و فسان رفت
لاحول کنان آمد تا خانه ز مسجد
عابد که ز مسجد به سوي خانه دوان رفت
عيد آمد و شد باز در خانه خمار
شاهد به ميان آمد و زاهد ز ميان رفت
اين طرفه که با مسجد و سجاده و دستار
زاهد سبک از زهد پي رطل گران رفت
ما هم چله سازيم دگر با مي و معشوق
سي روزه به دريوزه انيمان که زيان رفت
رندانه به ميخانه خراميم و گذاريم
سر در کف آن پاي که تا دير مغان رفت
يعني به در قبله عالم شه آفاق
سازيم ازين روي که بر ياد شهان رفت
اي ترک بپيما به طرب جام جهان بين
هان وقت غنيمت بشمر ورنه جهان رفت
چندي سپري گشت که بي خون دل خم
خوناب جگر ما را از ديده روان رفت
گلچهر بتا باده گلرنگ بياور
ما را نه جز آن قسمت بر آب رزان رفت
مستم کن از آن سان که خراب افتم تا عيد
واگه نه اگر دي شد و گر فصل خزان رفت
پيش آي و کن از باده گلرنگ عمارت
ويرانه دل راکه به تاراج غمان رفت
ياقوت روان خيز مرا قوت روان دارد
روزي نگري ورنه ز جسمم که روان رفت
در مشرب چشم و لب تو باده حرامست
آن را که کشد جام ز غم خط امان رفت
اي ترک کماندار که پيکان نگاهت
از راه نظر ما را تا جوشن جان رفت
تو سروي و هرگز نشود سرو گرايان
وين طرفه که با سرو روان کوه گران رفت
از موي ميان کوه سرينت بود آون
پيوند چنين مو را با کوه چسان رفت
هر گه نگرم کوه تو چون چشمه که در کوه
بينند که از حسرت آبم ز دهان رفت
بوسيدن آن لب هوسم باشد و از بيم
پيش تو حديثيم نبايد به زبان رفت
نشگفت که رحمت کند و کام ببخشد
پيري چو مني را که به سر چون تو جوان رفت
پيش آي و بهل تا لب لعل تو ببوسم
کاندر غمت از جان و تنم تاب و توان رفت
اي ماه زمين بوسه دريغ ار نکني به
زان لب که درو مدحت داراي زمان رفت
داراي جوانبخت محمد شه غازي
کش صيت ظفر بر همه اقطار جهان رفت
شاهي که ز عدلش به چرا بي رم و وحشت
آهو بره در خوابگه شير ژيان رفت
ببريست عدو خوار چو در رزم عنان داد
ابريست گهربار چو در بزم چمان رفت
تا بوسه زند بر در او وهم بسي سال
بايدش فراتر ز بر کاهکشان رفت
جز در دل بدخواه نشيمن نگزيند
پرنده عقابيش که از ناف کمان رفت
تيغش به وغا گرنه خليفه ملک الموت
چونست که بايدش پي غارت جان رفت
در دوره عدلش شده عالم همه آباد
الا که خرابي همه بر معدن و کان رفت
چون نعره کشد کوسش در وقعه ز بيمش
از جان بدانديش بر افلاک فغان رفت
هر جا که پي رزم کند عزم به رغبت
سوزنده جحيميست که بايمش قران رفت
ماهيست فروزنده چو بر تخت خلافت
مهريست درخشنده چو جامش به لبان رفت
آن روز که مي زد ازلي نقش دو گيتي
بر رزق دو گيتيش کف راد ضمان رفت
شاها ملکا دادگرا ملک ستانا
اي کايت حکمت به همه کون و مکان رفت
اوصاف جلال تو نهشتند به جايي
کانجا بتوان هرگز با پاي گمان رفت
تا هست جهان شاه جهان باش که گيتي
با عدل تواش مسخره بر باغ جنان رفت