در مدح نواب شاهزاده فريدون ميرزا فرمانفرما

اي رفته پي صيد غزالان سوي صحرا
بازا بسوي شهر پي صيد دل ما
گر تير زني بر دل ما زن نه بر آهو
ور دام نهي در ره ماه نه نه به صحرا
نه شهر کم از دشت و نه ما کمتر از آهو
صيد دل ماکن اگرت صيد تمنا
آهوي بيابان نبرد عهد به پايان
ماييم که صيديم و به قيديم شکيبا
اي آهوي انسي چکني آهوي وحشي
وين طرفه که صيدي چکني صيد تقاضا
ما در تو گريزيم و گريزد ز تو آهو
او صيد توغافل شده ما صيد تو عمدا
آهو بمگير اينهمه کاهو به تو گيرند
آهو چکني اي به تو شيران شده شيدا
چشمت چه به آهوست بجو آهو چشمي
مهر وي و سخنگوي و سمن بوي و سمن سا
تا رخت برد انده در سايه آهو
تا بال زند محنت در بنگه عنقا
از بهر يک آهو که در آري به کمندش
منت نتوان برد ز بازوي توانا
يارا تو همه انسي و آهو همه وحشت
باري بده انصاف تو مطبوع تري يا
چون خود به کمند آر غزل گوي غزالي
کز مشک زره سازد و از نافه چليپا
از آهوي سيمين بستان آهوي زرين
تا خانه چو مينو کني از شاهد و مينا
اي زلف تو تاريکتر از خاطر نادان
وي موي تو باريکتر از فکرت دانا
شهديست مصفا لبت اما بنيابد
بي جهد موفا به کف آن شهد مصفا
اي لعل شکرخاي تو يک حقه گوهر
وي طلعت زيباي تو يک شقه ديبا
زان حقه بود در دل من رشکي پنهان
زين شقه بود در رخ من اشکي پيدا
گه برکه روانستم از آن اشک به دامن
گه سرکه عيانستم ازين رشک به سيما
گر وصل تو اي ترک نه بختي است مکرم
ور روي تو اي دوست نه فتحي است مهنا
چون فتح رواني ز چه در لشکر خسرو
چون بخت دواني ز چه در موکب دارا
شهزاده آزاده فريدون شه عادل
کز فرط جلالت دو جهانست به تنها
بويي ز رياض کرمش روضه رضوان
جويي ز حياض نعمش لجه خصرا
هر گه به وغا روي کند فتنه کند پشت
هر گه به عطا دست برد فاقه کشد پا
اي دست تو بخشنده تر از ابر به مجلس
وي تيغ تو رخشنده تر از برق به هيجا
هر دم سخن از قهر تو دوزخ بود آن دم
هر جا صفت از خلق تو جنت بود آنجا
ابناي جهان را به گه عرض ضميرت
زين روي بدن سر سويداست هويدا
گر صاعقه قهر تو بر کوه بتابد
پيکان دمد اندر عوض خار ز خارا
ور نخل ز تأثير کفت بارور آيد
بس شوشه زر خيزدش از خوشه خرما
تيغت عجبا هيچ بگويم بچه ماند
برقيست علي الله نه که مرگيست مفاجا
جوهرش ثريا بود و شکل مه نو
ويحک به مه نو نشنيدم ثريا
در دست تو ماند به يکي زورق سيمين
کز لطمه امواج برون جسته ز دريا
در قبضه تقدير تو گويي ملک الموت
ايدون ز پي مرگ دو گيتي است مهيا
في الجمله به يک حمله تر و خشک بسوزد
چون قهر خداوند تبارک و تعالي
شاها ز پي صيد شدي تا تو به هامون
دو عبهرم از خون شده دو لاله حمرا
بي شخص تو اي شخص تو آسايش گيتي
بي روي تو اي روي تو آرايش دنيا
يک سله مارست مرا روح به پيکر
يک بيشه خارست مرا موي بر اعضا
هوشي اگرم بود جها برد به غارت
صبري اگرم ديد فلک برد به يغما
بي روي توام روي دهد راحت هيهات
بي ياد توام شاد شود خاطر حاشا
قاآنيت آن به که دعا گويد ايدون
تا وصف مکرر شود و مدح مثنا
تا تنگ شود زاويه از بعد مسافت
در زاويه تنگ کند خصم تو مأوا