شماره ٧

تا ز شاه اين پنج بيت الحق شنيدم
طبع من مستغني از در ثمين شد
«عيد مولود امير المؤمنين شد
عالم بالا و پايين عنبرين شد
از براي مژده اين عيد حيدر
جبرييل از آسمان اندر زمين شد
پنج عنصر حيدر کرار دارد
قدرت حق زان که با خاکش عجين شد
ذوالفقار کج چنين گويد به عالم
راست از دست خدا شرع مبين شد
ناظم خرگاه اسرافيل باشد
حاجب درگاه جبريل امين شد»
دست حق از پرده گرديد آشکارا
تا علي دستش برون از آستين شد
تا عجايبها کند ظاهر ز باطن
در نظر گاهي چنان گاهي چنين شد
تا قدم زد در جهان آفرينش
آفرين بر جانش از جان آفرين شد
عقد آب و خاک را بر بست محکم
خرگه افلاک را حبل المتين شد
آفتاب از طلعت او شد منور
آسمان از خرمن وي خوشه چين شد
هم به صورت قبله ارباب معني
هم به معني کعبه اهل يقين شد
هم ملايک را به هر جا کرد ياري
هم خلايق را به هر حالت معين شد
هم عدويش وارد قعر جهنم
هم محبش داخل خلد برين شد
بر خليل از مهر آن خورشيد رحمت
آتش نمرود باغ ياسمين شد
در شب معراج ذات عرش سيرش
با احد بود و به احمد هم نشين شد
کس علي را جز خدا نشناخت آري
قابل اين نکته خيرالمرسلين شد
کي تواند عقل بشناسد کسي را
کز طفيلش خلقت آن ماء و طين شد
پيش بود از اول و آخر از آن رو
پيشواي اولين و آخرين شد
تا فروغي رکن دين گرديد بر پا
ظل يزدان ناصر ارکان دين شد