شماره ٥٠٣: گر چشم سياهش را از چشم صفا بيني

گر چشم سياهش را از چشم صفا بيني
آهوي خطايي را در عين خطا بيني
اطوار تطاول را در طره او يابي
زنجير محبت را بر گردن ما بيني
بر طره او بگذر تا مشک ختن يابي
در چهره او بنگر تا نور خدا بيني
در راه طلب بنشين چندان که خطر يابي
از کوي وفا بگذر چندان که جفا بيني
با هجر شکيبا شو تا وصل بدست آري
با درد تحمل کن تا فيض دوا بيني
شب گر ز غمش ميري، چون نوبت صبح آيد
اعجاز مسيحا را ز انفاس صبا بيني
آن حور بهشتي رو گر حلقه کند گيسو
مرغان بهشتي را در دام بلا بيني
مطرب سخني سر کن زان لعل لب شيرين
تا شور حريفان را در بزم به پا بيني
افتد دلت اي ناصح چون سايه به دنبالش
گر سرو فروغي را سنبل به قفا بيني