شماره ٤٤٤: سنبل گل پوش را بر سمن آورده اي

سنبل گل پوش را بر سمن آورده اي
وين همه آشوب را بهر من آورده اي
سرو چمان را به ناز سوي چمن برده اي
قامت شمشاد را در شکن آورده اي
نرگس مخمور را جام به کف داده اي
غنچه خاموش را در سخن آورده اي
حقه ياقوت را قوت روان کرده اي
چشمه جان بخش را در دهن آورده اي
در گران مايه را از عدن آرد سپهر
تو ز دهان درج در در عدن آورده اي
قافله مشک را از ختن آرد نسيم
تو ز خط انبار مشک در ختن آورده اي
عيسي دل ها تويي کز نفس جان فزا
مرده صدساله را جان به تن آورده اي
يوسف دل در فتاد از کف مردم به چاه
تا تو چه سرنگون زان ذقن آورده اي
جيب فروغي دريد تا تو به گل زار حسن
پيرهن از برگ گل بر بدن آورده اي