شماره ٤٣١: هر کس که نهد پاي بر آن خاک سر کو

هر کس که نهد پاي بر آن خاک سر کو
ذکرش همه اين است که گم گشته دلم کو
من از اثر عشق، سيه بخت و سيه روز
او از مدد حسن، سيه چشم و سيه مو
ديباچه اميد من آن صفحه رخسار
سرمايه سوداي من آن حلقه گيسو
جمعي همه آشفته آن سنبل مشکين
شهري همه شوريده آن نرگس جادو
هم لاله نرسته ست بدين آب و بدين تاب
هم گل به شکفته ست بدين رنگ و بدين بو
من تشنه لب ساقي و او طالب کوثر
حاشا که رود آب من و شيخ به يک جو
برخاست ز هر گوشه بلايي به کمينم
تا ديده ام افتاد بدان گوشه ابرو
آهوي من آن کار که با شيردلان کرد
هرگز نکند شير قوي پنجه به آهو
حسرت برم از خسرو و فرهاد که در عشق
نه زر به ترازويم و نه زور به بازو
زيبا صنما پرده ز رخسار برانداز
تا بر طرف قبله فروغي نکند رو