شماره ٤٢٧: گر کان نمک خواهي لعل نمکينش بين

گر کان نمک خواهي لعل نمکينش بين
اقليم ملاحت را در زير نگينش بين
جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر
لب تشنه جهاني را از ماه معينش بين
اي دل چو خطش سر زد پيوند از او مگسل
يک چند چنان ديدي يک چند چنينش بين
از قهر دل آزارد، وز لطف بدست آرد
در شيوه دلداري آتش نگر، اينش بين
هر گوشه کمين کرده ابروي کاندارش
در صيد نظربازان بگشاده کمينش بين
تا پاک بسوزاند خشک و تر عالم را
با چهره زور آور بازوي سمينش بين
خوبان همه از مهرش مهري به جبين دارند
خورشيد صباحت را طالع ز جبينش بين
در عقرب اگر خواهي جولان قمر بيني
زلفين چليپا را با چهره قرينش بين
راز همه کرد افشا، ننموده رخ زيبا
هم پرده درش بنگر، هم پرده نشينش بين
دي ماه فروغي را سرگرم وفا ديدي
از بخت سياه امروز آماده کينش بين