شماره ٤٢٢: زلف مسلسل ريخته، عنبرفشاني را ببين

زلف مسلسل ريخته، عنبرفشاني را ببين
زنجير عدل آويخته، نوشيرواني را ببين
قامت به ناز افراخته، خلقي ز پا انداخته
دل ها مسخر ساخته، کشورستاني را ببين
در خنده آن شيرين پسر، از پسته مي بارد شکر
شکرفشاني را نگر، شيرين دهاني را ببين
دوش آن مه نامهربان، مي زد به کام دشمنان
بشکست جام دوستان، نامهرباني را ببين
در گلستان گامي بزن، مي با گل اندامي بزن
پيرانه سر جامي بزن، دور جواني را ببين
دستي ز زراقي بکش، ناز سر ساقي بکش
جام مي باقي بکش، جمشيد ثاني را ببين
دردا که در راه طلب، ديدم بسي رنج و تعب
آورد جانم را به لب، دلدار جاني را ببين
ننمود در کشتم گذر، نگذاشت بر شاخم ثمر
ابر بهاري را نگر، باد خزاني را ببين
سوداي جانان را ببين، سود دل و جان را نگر
داغ فراوان را نگر، درد نهاني را ببين
زان زلف و رخ شام و سحر، در کفر و دين بردم به سر
زناربندي را نگر، تسبيح خواني را ببين
خيز اي بت زرين کمر، در بزم خسرو کن گذر
خورشيد رخشان را نگر جمشيد ثاني را ببين
شه ناصرالدين کز هنر، جامش به کف، تاجش به سر
جام جهان بين را نگر، تاج کياني را ببين
سلطان نشان تاج ور، مسند نشين دادگر
مسند نشيني را نگر، سلطان نشاني را ببين
نظم فروغي سر به سر، هم در فروشد هم گهر
گوهر فروشي را نگر، گنج معاني را ببين