شماره ٤١١: نرگس بيمار تو گشته پرستار من

نرگس بيمار تو گشته پرستار من
تا چه کند اين طبيب با دل بيمار من
خفته بيدار گير گر چه نديدي ببين
چشم پر از خواب خويش ديده بيدار من
رسم تو عاشق کشي شيوه من عاشقي
تيغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من
با همه تير بلا کامده بر دل مرا
از مژه ات بر نگشت بخت نگون ساز من
آب رخ گل به ريخت لاله رخسار تو
خرمن بلبل بسوخت زمزمه زار من
ناله برآمد ز کوه از اثر زاريم
تا تو کمر بسته اي از پي آزار من
رفتم و از دل نرفت حسرت خاک درت
مردم و آسان نساخت عشق تو دشوار من
تا خم زلف تو را دام دلم کرده اند
ميل خلاصي نکرد مرغ گرفتار من
تا بت و زنار من چهره و گيسوي توست
قبله حسد مي برد از بت و زنار من
هر چه لبم بوسه زد گندم خال تو را
يک جو کمتر نشد خواهش بسيار من
گر دو جهان مي شود از کرم مي فروش
مست نخواهد شدن خاطر هشيار من
تا سخني گفته ام زان لب شيرين سخن
خسرو ايران نمود گوش به گفتار من
ناصردين شاه راد، بارگه عدل و داد
کز گهرش برده اب نظم گهر بار من
تا که فروغي شنيد شعر مرا شهريار
شهره هر شهر شد دفتر اشعار من