شماره ٣٩٣: ما ز چشم تو مست يک نگهيم

ما ز چشم تو مست يک نگهيم
بي خبر از خمار صبح گهيم
گر به باد فنا دهي ما را
سر مويت به عالمي ندهيم
حلقه در گوش پير ميکده ايم
خانه بر دوش ملک پادشهيم
خاک مي خانه آب حيوان است
همره ما بيا که خضر رهيم
خاک روب در سراي مغان
خاکسار بتان کج کلهيم
با وجود محيط رحمت دوست
کشتي جرم و لنگر گنهيم
دل به چشم سياه او داديم
تا نگويد کسي که دل سيهيم
پيش طفلي سپر بيفکنديم
با وجودي که مرد صد سيهيم
ريخت بر چهره جعد ريحان را
کز کمندش به هيچ رو نجهيم
دست ما را ببست نيروي عشق
که ز اندازه پا برون ننهيم
تا فروغي جمال او ديديم
بي نياز از فروغ مهر و مهيم