شماره ٣٣٧: دوشينه مهي به خواب ديدم

دوشينه مهي به خواب ديدم
يعني به شب آفتاب ديدم
شب ها به هواي خاک کويش
چشم همه را پرآب ديدم
هر گوشه ز تير غمزه او
دل خسته و بي حساب ديدم
از آتش شوق او به گلشن
مرغان همه را کباب ديدم
يک نکته ز هر دو لعل او بود
هر نشئه که در شراب ديدم
در هر سر موي صيد بندش
صد پيچ و هزار تاب ديدم
در هر خم عنبرين کمندش
يک جمع در اضطراب ديدم
در عشق هر آن دعا که کردم
يک جا همه مستجاب ديدم
دل هاي شکسته را ز وصلش
يک سر همه کامياب ديدم
آسايش جان اهل دل را
در کشمکش عذاب ديدم
طومار گناه عاشقان را
سر دفتر هر ثواب ديدم
از باده چشم او فروغي
مردم همه را خراب ديدم