شماره ٢٧١: اي ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر

اي ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر
شاهد شيرين کلام، خسرو فرخ سير
اي لب عشاق تو، بوسه زن ساق تو
سينه مشتاق تو، تير بلا را سپر
کوي تو اي دلبرا، کعبه اهل صفا
روي تو اي خوش لقا، قبله اهل نظر
سنبلت اي گل عذار، بر سر نسرين گذار
هم طبق گل بيار، هم رمق دل ببر
زلف زره پوش تو، درع برو دوش تو
کوته از آغوش تو دست قضا و قدر
چاک گريبان تو، صحن گلستان تو
سنبل پيچان تو، چنبر باد سحر
ذکر تو کام زبان، فکر تو روح و روان
داغ تو بهتر ز جان، داد تو خوش تر ز سر
مشک تر از روي تو، ريخته در کوي تو
در هوس بوي تو، شهري خونين جگر
چند ز آهوي چين، دم زني اي هم نشين
چشم سياهش ببين، روز فروغي نگر