شماره ٢٤٨: گر ز غلاميش نشانت دهند

گر ز غلاميش نشانت دهند
سلطنت کون و مکانت دهند
بنده او شو که يک التفات
خواجگي هر دو جهانت دهند
پيروي پير خرابات کن
تا شرف بخت جوانت دهند
دامن رندان سبک سير گير
تا همه دم رطل گرانت دهند
سر به خط ساقي گل چهره نه
تا ز قضا خط امانت دهند
باده مستانه بنوش آشکار
تا خبر از راز نهانت دهند
تا نرسد جان تو بر لب کجا
نوشي از آن گنج دهانت دهند
گر نگري لعل گهربار او
ديده ياقوت فشانت دهند
گر بدري پرده تن را ز هم
ره به سراپرده جانت دهند
در عوض خاک در او مگير
گر همه گل زار جنانت دهند
کاش فروغي شب هجران دوست
تا به سحر تاب و توانت دهند