شماره ٢٣٣: تشنگان ستمت زندگي از سر گيرند

تشنگان ستمت زندگي از سر گيرند
کامي از تيغ تو گر نوبت ديگر گيرند
بر سر خاک شهيدان قدمي نه که مباد
دامن پاک تو در دامن محشر گيرند
پادشاهان سر راه تو گرفتند به عجز
چون فقيران که گذرگاه توانگر گيرند
خاک صاحب نظران را شود از دولت عشق
گر زماني سر سيمين تو در بر گيرند
تشنه کامان ره عشق کجا روز جزا
عوض لعل تو سرچشمه کوثر گيرند
پرده بر گير ز رخساره که مردم کمتر
آستين از غم دل بر مژه تر گيرند
لب شيرين به شکر خنده اگر بگشايي
کار را تنگ دلان تنگ به شکر گيرند
چاره درد مجانين محبت نبود
مگر آن سلسله جعد معنبر گيرند
باغبانان اگر آن عارض رنگين بينند
خار را با گل خوش رنگ برابر گيرند
آخر از خصمي آن شوخ فروغي ترسم
دادخواهان به تظلم در داور گيرند