شماره ٢٢٩: گر به چين بويي از آن سنبل مشکين آرند

گر به چين بويي از آن سنبل مشکين آرند
عوض نافه همي خون دل از چين آرند
همه ايجاد بتان بهر همين کرد خدا
کز سر زلف دو تا چين به سر چين آرند
کوه کن زنده نخواهد شدن از نفخه صور
مگرش مژده وصل از بر شيرين آرند
گر تو زيبا صنم از کعبه درآيي در دير
کافران بهر نثارت بت سيمين آرند
دردمندان همه در بستر حسرت مردند
به اميدي که تو را بر سر بالين آرند
پرده ز آيينه رخسار، خدا را بردار
تا بلاها به سر واعظ خودبين آرند
شب که روي تو عرق ريز شود از مي ناب
کي توانند مثال از مه و پروين آرند
گر پيام تو بيارند از آن به که مرا
مژده سرو و گل و سوسن و نسرين آرند
هر کجا تازه کنند اهل هوس بزم نشاط
عشق بازان تو ياد از غم ديرين آرند
رخ زردم نشود سرخ فروغي از عشق
مگر آن دم ز خم باده رنگين آرند