شماره ٢١١: هيچم آرام دل از زلف دل آرام نماند

هيچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
نازم اين حلقه کزو هيچ دل آرام نماند
بس که مرغ دلم از ذوق اسيري پر زد
غير مشتي پر ازو در شکن دام نماند
سروقدي دلم از طرز خراميدن برد
که مرا در پي او قوت رفتار نماند
گر بت من ز در دير درآيد سرمست
از حرم بانگ برآرند که اسلام نماند
نام نيک ار طلبي گرد خرابات مگرد
که در اين کوچه کسي نيست که بدنام نماند
جهد کن تا اثر خير تو ماند باقي
که درين ميکده جم را به جز از جام نماند
خلوت خاص تو مخصوص دل خاصان است
خاصه وقتي که در آن رهگذر عام نماند
آن چنان آتش سوداي تو افروخته شد
که دل سوخته ام در طمع خام نماند
با وجود تو لب و چشم نظربازان را
هوس شکر و انديشه بادام نماند
فصل گل فارغي از عيش فروغي تا چند
در پي شاهد و مي کوش که ايام نماند