شماره ١٥٠: در پاي تو تا زلف چليپاي تو افتاد

در پاي تو تا زلف چليپاي تو افتاد
دلها به تظلم همه در پاي تو افتاد
دل در طلب خنده شيرين تو خون شد
جان در طمع لعل شکرخاي تو افتاد
کوثر به خيال لب ميگون تو دم زد
طوبي به هواي قد رعناي تو افتاد
يک طايفه هر صبح به اميد تو برخاست
يک سلسله هر شام به سوداي تو افتاد
سودازده اي را که به جان دسترسي بود
در فکر خريداري کالاي تو افتاد
يارب چه جواني تو که پاي دل پيران
در بند سر زلف سمن ساي تو افتاد
خون همه عشاق وفاکيش جفاکش
در گردن بازوي تواناي تو افتاد
بايست که از هيچ بلايي نگريزد
هر خسته دلي کز پي بالاي تو افتاد
ارباب هوس گرد لب نوش تو جمعند
غوغاي مگس بر سر حلواي تو افتاد
آن دل که به هر معرکه اي دادرسم بود
فرياد که اندر صف غوغاي تو افتاد
داد دل بيچاره ام امروز ندادي
دردا که مرا کار به فرداي تو افتاد
در مملکت حسن بزن سکه شاهي
کاين قرعه به نام رخ زيباي تو افتاد
آگه ز صف آرايي داراي جهان شد
چشمي که به مژگان صف آراي تو افتاد
سر حلقه شاهان جهان ناصردين شاه
کز حلقه خوبان به تمناي تو افتاد
يک شهر درآمد به تماشاي فروغي
تا بر سر او شور تماشاي تو افتاد