شماره ١٢٦: پيشتر زآن که مهي جلوه در اين محفل داشت

پيشتر زآن که مهي جلوه در اين محفل داشت
مهره مهر تو در حقه دل منزل داشت
من همين از نظر افتاده چشمت بودم
ور نه صد مساله با مردم صاحب دل داشت
دوش با سرو حديث غم خود مي گفتم
کاو هم از قد تو خون در دل و پا در گل داشت
خون بهاي دلم از چشم تو نتوانم خواست
که به يک غمزه دو صد غرقه به خون بسمل داشت
هر تني در طلبت لايق جان دادن نيست
نيک بخت آن که تن پاک و دل قابل داشت
خال هندوي تو بر آتش عارض شب و روز
پي احضار دل سوختگان فلفل داشت
در ره عشق مرا حسرت مقتولي کشت
که نگاهي گه کشتن به رخ قاتل داشت
ساخت فارغ ز غم رفته و آينده مرا
وه که ساقي خبر از ماضي و مستقبل داشت
با همه ناخوشي عشق فروغي خوش بود
شادکام آن که غم روي ترا حاصل داشت