شماره ١: صف مژگان تو بشکست چنان دل ها را

صف مژگان تو بشکست چنان دل ها را
که کسي نشکند اين گونه صف اعدا را
نيش خاري اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را
گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
اي بسا نور دهد ديده نابينا را
بي بها جنس وفا ماند هزاران افسوس
که ندانست کسي قيمت اين کالا را
حاليا گر قدح باده تو را هست بنوش
که نخورده ست کس امروز غم فردا را
کسي از شمع در اين جمع نپرسد آخر
کز چه رو سوخته پروانه بي پروا را
عشق پيرانه سرم شيفته طفلي کرد
که به يک غمزه زند راه دو صد دانا را
سيلي از گريه من خاست ولي مي ترسم
که بلايي رسد آن سرو سهي بالا را
به جز از اشک فروغي که ز چشم تو فتاد
قطره ديدي که نيارد به نظر دريا را