و ازوست

اي ترک حق نعمت عاشق شناختي
رفتي و ساختي ز جفا هر چه ساختي
کردار من به پاي سپردي و کوفتي
گرد هواي خويش گرفتي و تاختي
با تو به دل چنان که توان ساخت ساختم
بر من ز حيله هر چه توان باخت باختي
نتواني اي نگارين گفتن مراکه تو
از بندگان خويش مرا کم نواختي
گويا حديث ما و توگفت، اي بت،آنکه گفت
«اي حق شناس رو که نکو حق شناختي »