همو راست

نوبهارآمدو بشکفت بيکبار جهان
بر سر افکندزمين هر چه گهر داشت نهان
تاز خواب خوش بگشاد گل سوري شم
لاله سرخ ببندد همي از خنده دهان
پرنيانها و پرندست کشيده همه باغ
عاشقان گاه بر اين سايه دوان گاه بر آن
اندر آن هفته که بگذشت جهان پير نمود
وندر اين هفته جوانست کران تابه کران
من شنيدم که به ايام جوان پير شود
نشنيدم که به يک هفته شود پير جوان
من نگويم که مي سرخ حلالست و مباح
گر بودورنه من اين لفظ نيارم به زبان
گويم ار هرگز خواهي خوري امروز بخور
که دگر باره بدين روز رسيدن نتوان
خيز تا بر گل نو کوزگکي باده خوريم
پيش تا از گل ما کوزه کند دست زمان