او راست

از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد
با روزگار کار من اندر شمار کرد
ديدم شمار و بوسه نديدم همي به چشم
بي مي مرا از آنچه نديدم خمار کرد
گفتم که بوسه دادي لختي نگار من
گفتا بدين گرفته نخواهم نگار کرد
گفتا که لب چگونه برم پيش آنکه او
صد ره به بوسه هر دو لب من فگار کرد
چندين حديث گفته شدو آخر آن نگار
تا بوسه اي بداد دو چشمم چهار کرد