نيز او راست

بوسه اي از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخي رخساره آن ماهروي
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخاييد همي پشت دست
گاه بر آورد همي آه سرد
گفتم جان پدر اين خشم چيست
از پي يک بوسه که بردم به نرد
گفت من از نرد ننالم همي
نرد به يک سو نه و اندر نورد
گفتم گر خشم تو از نرد نيست
بوسه بده گرد بهانه مگرد
گفت که فردا دهمت من سه بوس
فرخي اميد به از پيشخورد