نيز او راست

چه کنم دل که همه درد و غم من زدلست
دل که خواهد ببرد، گو ببر، از من بحلست
سال تا سال گرفتار دل مستحلم
واي آن کس که گرفتار دل مستحلست
گاه در چاه زنخدان نگار ختنست
گاه در حلقه زلفين نگار چگلست
نيست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسلست
دل همي گويد جور تو ز چشم تو رواست
که ز چشم توو زاشکش همه اين شهر گلست