در مدح خواجه ابوالحسن علي بن فضل بن احمد معروف به حجاج

به جان تو که نيارم تمام کرد نگاه
ز بيم چشم رسيدن بدان دو چشم سياه
از آنکه نرگس لختي به چشم تو ماند
دلم به نرگش بر شيفته شده ست و تباه
به روي و بالا ماهي و سروي و نبود
بدان بلندي سرو وبدين تمامي ماه
به باغ سر و سوي قامت تو کرد نظر
ز چرخ ماه سوي چهره تو کرد نگاه
زرشک چهره توماه تيره گشت و خجل
ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه
چراغ و شمع سپاهي و برتوگرد شده است
ز نيکويي و ملاحت هزار گونه سپاه
به مجلس اندر تا ايستاده اي دل من
همي طپد که مگر مانده گردي اي دلخواه
نه رنج تو بپسندم نه از تو بشکيبم
دراين تفکر گم گشته ام ميان دو راه
زگمرهي به ره آيم چو باز پردازم
به مدح خواجه سيد وزير زاده شاه
ابوالحسن علي فضل احمد آنکه ز خلق
مقدمست به فضل و مقدمست به جاه
بدو بنازد مجلس بدو بتازد صدر
بدو بنازدتخت و بدو بنازد گاه
به چشم همتش ار سوي آسمان نگري
يکي مغاک نمايد سياه و ژرف چو چاه
به راي و حزم جهان رانگاه تاند داشت
ولي نتاند دينار خويش داشت نگاه
چرا نتاند، تاند من اين غلط گفتم
بدين عقوبت واجب شود معاذالله
نه هر که چيزي نکند از آن همي نکند
که دست طاقتش از علم آن بود کوتاه
چرا نگويم کورا سخا همي گويد
که نام خويش بيفزاي و مال خويش بکاره
کسي که نام و بزرگي طلب کند نشگفت
که کوه زر ببر چشم او نمايد کاه
به خاصه آنکه به اصل و هنر چو خواجه بود
نگاه کن که نيايي شبيهش از اشباه
همه بزرگان کاندر زمين ايرانند
به آستانه او بر زمين نهاده جباه
به همت و به سخا و به هيبت و به سخن
به مردمي که چنوآفريده نيست اله
به نيم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگرايد به نيم بادافراه
خداي درسر او همتي نهاده بزرگ
از آسمان و زمين مهتر و فزون صد راه
بسا کسا که گنه کردو هيچ عذر نداشت
دل کريمش از آن کس نجست عذر گناه
در اين دومه که من اينجا مقيمم از کف او
به کام دل برسيدند زايري پنجاه
يکي منم که چنان آمدم مثل براو
که کرد بي بنه آيد هزيمت از بنگاه
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من
به ناز پوشد توزي و صدره ديباه
به صره زربهم کردم و به بدره درم
همي روم که کنم خلق را ازين آگاه
به راه منزل من گر رباط ويران بود
کنون ستاره خورشيد باشدم خرگاه
چنين کنند بزرگان ز نيست هست کنند
بلي وليکن نه هر بزرگ و نه هر گاه
هميشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نيک خواه چون بدخواه
هميشه تا به شرف باز برتر از گنجشگ
چنان کجا هنر شير برتر از روباه
جهان متابع او باد و روزگار مطيع
خداي ناصر او باد و بخت نيک پناه
به نيکنامي اندر جهان زياد و مباد
بجز به نيکي نام نکوش در افواه