در مدح سلطان محمود بن ناصر الدين غزنوي

هر که خواهنده دين باشد و جوينده راه
شغل از طاعت ايزد بود خدمت شاه
شاه محمود که شاهان زبر دست کنند
هر زماني به پرستيدن او پشت دوتاه
در همه گيتي برسر ننهد هيچ شهي
بي پرستيدن وبي طاعت او تاج وکلاه
کوه اگر گويد من راه خلافش سپرم
لرزش باد بر او در فتد و کاهش کاه
ملک را بي سر و بي همت و بي سايه او
نه خطر باشدو نه قيمت و نه قدر و نه جاه
هر لايت که نه او داده بود حبس بود
هر نشاطي که نه در خدمت او ناله و آه
عجب آيد ز منوچهر خرف گشته مرا
کو ولايت ز شه شرق همي داشت نگاه
خويشتن عرضه همي کرد که اين خانه تست
از دگر سو گذر خانه همي کردتباه
اين همي کردو همي خواست ز خسرو زنهار
گو مساز آنچه همي سازي و زنهار مخواه
اي شگفت از پس آن کز ملک شرق بدو
نامه فتح رسيده ست فزون از پنجاه
که فلان قلعه گرفتم به فلان شهر شدم
بر گرفتم زفلان خانه فلان بالش و گاه
بيشه و شهر چنين گشت و ره قلعه چنان
جنگ ازين گونه همي کرد سپاه بدخواه
چون فرو خواند ز نامه صفت کوشش او
وز سپه راندن وره بردن او بود آگاه
بر تبه کردن ره غره چه بايست شدن
تبرو تيشه چه بايست زدن چندين گاه
او ندانست چو سلطان سوي او روي نهد
نزره انديشد و نز منزل و نز آب و گياه
هر کجا خواهد راند، چه به دشت و چه به کوه
هر کجا خواهد سازد گذر و منزلگاه
چه گمان برد که محمود مگر ديگر گشت
اينت غمري و گماني بد: سبحان الله
لاجرم شاه جهان بار خداي ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه
برره بيشه سپه راند سوي خانه او
دست او کرد به يکره ز ولايت کوتاه
بگذرانيد سپه را ز تبه کرده رهي
بن او تابن ماهي، سر او تا سر ماه
از گل تيره سرا پايش گيرنده چو قير
وز درختان گشن چون شب تاريک سياه
سرز کوه و ز دره داشته و درسر او
مرد از آن گونه که افتاده بود در بن چاه
جايها بود بر آن بر چه يکي و چه هزار
که ميان گل و او پيل همي کرد شناه
غرض شاه در آن بود که آگاه شود
از توانايي و قدرت که بدو داده اله
بنمود او را کاين از تو توانم ستدن
ره تبه کردن تو از تو خطا بود وگناه
چه خطر دارد بيرون شدن از بيشه و بر
آنکه بيرون برد از دريا مر اسب و سپاه
شاه برگشت سوي خانه و آن خوک هنوز
بيشه و آب و گل تيره گرفته ست پناه
چون زيد خوک جگر خسته در آن بيشه که شير
سوي آن بيشه ز صد گونه همي داند راه
خوک چون ديد به بيشه در تازه پي شير
گرش جان بايد از آن سو نکند هيچ نگاه
شير گردنده که يک راه به جايي بگذشت
بيم آنست کز آن سو گذرد ديگر راه
آفرين باد بر آن شير که شيران جهان
پيش او خوارتر و زارترند از روباه
کامران باد همه ساله و پيوسته ظفر
بخت پاينده و دل تازه و دولت بر ناه
دل او شاد و نشاط تن او باد قوي
تن بدخواه گرازنده چو زر اندر گاه
روز عيد رمضانست و سر سال نوست
عيد او فرخ و فرخنده و فرخ سرماه