در تهنيت عيد و مدح سلطان محمود غزنوي

ز بهر تهنيت عيد بامداد پگاه
بر من آمد خورشيد نيکوان از راه
چو چين کرته بهم بر شکسته جعد کشن
چو حلقه هاي زره پر گره دو زلف سياه
نبيدني به کف و هر دو رخ به رنگ نبيد
دو تاه ني به دل و هر دو زلف کرده دوتاه
به قد تو گويي سرويست در ميان قباي
به روي گفتي ماهيست بر نهاده کلاه
چو سرو بود و چو ماه و نه ماه بود و نه سرو
قبا نپوشد سرو و کله ندارد ماه
خجسته باشد روز کسي که ديده بود
خجسته روي بت خويش بامداد پگاه
اگرنبودي برمن خجسته ديدن او
خداي شاد نکردي مرا به ديدن شاه
يمين دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک
امين ملت محمود شاه ملک پناه
بلند کرده، به دينار، کاخهاي ولي
خراب کرده، به شمشير، خانه بدخواه
نه بر کشيده او را فلک فرو فکند
نه راست کرده او را کند زمانه تباه
ز رادي و ز رحيمي همي پذيره شود
عطا و عفوش پيش سؤال و پيش گناه
شتابکار تر از باد وقت پاداشن
درنگ پيشه تر از کوه وقت باد افراه
ز بس عطا که دهد هر گهي نداند کس
عطاي او را وقت و سخاي او را گاه
کجا زهمت عاليش ياد خواهي کرد
به چشم عقل نمايد ستاره اندر چاه
به هر زمين که خلافش بود نيار درست
ز هيچ باغ درخت و ز هيچ راغ گياه
همه ملوک جهان دستبرد او ديدند
جهانيان ز هنرهاي او شدند آگاه
شنيده اي که چه ديده ست راي زوو چه ديد
شه مخالفت بيراي کم هش گمراه
تمام داني، اگر چند من ز بيم ملال
به جهد و حيله سخن را همي کنم کوتاه
ز بس که زان دو سپاه بزرگ کافر کشت
عقيق رنگ شد اندر ديار هند گياه
چنانکه تيغش برداشت زان لعينان سر
ز روي ناخن بيجاده بر ندارد کاه
زخون چشيدن شير افکنان آن دو سپاه
بسان مردم مي خواره مست شد روباه
بتان شکست فراوان وبت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته ست جز رضاي اله
به يک غزات قريب هزار پيل آورد
وزان گرفته به يک حمله سيصد و پنجاه
بسا سپاها کو يکتنه هزيمت کرد
مظفرا ملکا لااله الاالله
هزار لشکر جنگي شکست و لشکر او
به خواب نوشين اندر شده به لشکر گاه
ز خون دشمن اندر ميان رزمگهش
بلند پيل نداند گذشت جز به شناه
زهول رزمگهش خانيان ترکستان
اگر کنند به کوه و به دشت ژرف نگاه
به کوه مرد نمايد به چشمشان نخجير
به دشت پيل نمايد به چشمشان روباه
عجب نباشد اگر خدمتش ملوک کنند
که در پرستش او بر زمين نهند جباه
شهان به خدمت او از عوار پاک شوند
بر آن مثال که سيم نبهره اندر گاه
هميشه تا بود اندر فلک دوازده برج
چنانکه هست به سال اندرون دوازده ماه
معين دين نبي باد و پشت و بازوي حق
به تيغ ودولت مؤمن فزا و کافر کاه
دهد ولي ترا کردگار پاداشن
دهد عدوي ترا روزگار بادافراه
بزرگ باد به نام بزرگ او شش چيز
نگين و تاج و کلاه و سرير و مجلس و گاه