در مدح امير ابويعقوب يوسف برادر سلطان محمود

همي روم سوي معشوق با بهار بهم
مرا بدين سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار يکيست
بهار من دو شود چون رسم به روي صنم
مرا بتيست که بر روي او به آذرماه
گل شکفته بود و ارغوان تازه بهم
به هيچ رويي باروي آن نگار مرا
اگر بهار بود ورنه، گل نيايد کم
مرا نو آيين باغيست روي آن بت روي
کز آسمان چو دگر باغها نخواهم نم
عذاب باديه ديدم کنون بدولت مير
ز باديه سوي باغي روم چو باغ ارم
اميرعالم عادل برادر سلطان
کدام سلطان، سلطان سر ملوک عجم
برادر ملکي کز همه ملوک به فضل
مقدمست چو آدم از انبيا به قدم
برادرست وليکن بوقت خدمت او
هزار بار همانا حريص تر ز خدم
چنان شناسد کز دين همي برون آيد
هر آنکسي که زامرش برون نهاد قدم
دو روز دور نخواهد که باشد از در او
اگر دو بهره مر او را دهند زين عالم
اميرگر چه که مخدوم کهتر ملکست
همي بخدمت او شاد باشد و خرم
براه رايت او پيشرو بودهر روز
چو پيش رايت کاووس رايت رستم
زبار خدمت اوبا مراد هر روزي
شکفته باشد چونانکه بوستان از نم
کجا نبرد بود در فتد ميان سپاه
چو گرگ گرسنه کاندر فتد ميان غنم
بدان زمان که دو لشکر بجنگ روي نهند
جهان نمايد چون گلستان زرنگ علم
زمين زمرد شود تنگ چون کشن بيشه
هوا ز گرد شود تيره چون سيه طارم
زبان گردان گويا شود به دار و بگير
دل دليران مايل شود به جور و ستم
رخ گروهي گردد ز هول چون دينار
لب گروهي گردد زبيم چون درهم
چو بانگ خيزد کآمد امير ابويعقوب
زهيچ جانور از بيم بر نيايد دم
مبارزانرا گردد در آن زمان از بيم
بدست نيزه و زوبي چو افعي و ارقم
بيک دو گشت که بر گردد اندرون مصاف
ز خون کشته همي پر کند دوباره شکم
بسا تنا که فرستد دما دم اندر پس
سنان نيزه او از وجود سوي عدم
بروز جنگ چنين باشد و بروز شکار
هزبر و ببر برون آرد از ميان اجم
زبيم ناوک و تيغش همي نيايد خواب
پلنگ را در کوه و نهنگ را در يم
بدينجهان نشناسم کمانوري که دهد
کمان او را مقدار خم ابرو خم
به تير با سپر کرگ و مغفر پولاد
همان کند که به سوزن کنند با بيرم
بدين ستودگي و چيرگي بکار کمان
ازين ستوده ترو چيره تر بکار قلم
مقدمست بفضل و مقدمست به علم
چنانکه پيشتر اندر حديث جود و کرم
هر آنچه از هنر و فضل ومردمي خواهي
تمام يابي ار آن خسرو ستوده شيم
حديث مبهم و مشکل بدو گشاده شود
اگر نداني رو پرس مشکل و مبهم
هميشه تا نفروزد قمر چو شمس ضحي
مدام تا ندرخشد سها چو بدر ظلم
هميشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
چنان کجا نبود خوشتر از شباب هرم
هميشه تا که بودنام از شهادت و غيب
هميشه تا که بود بحث در حدوث و قدم
امير باد بشادي و باد بر خور دار
ز روزگار مبيناد هيچ رنج و الم
گرفته بادا مشکين دو زلف دوست بدست
نهاده گوش به آواي زير و ناله بم
درين بهار دلارام شاد باد مدام
کسي که شاد نباشد بدونژند و دژم