مثنوي

اي خوش و فارغ، از غم ما پرس
عاشقان ضعيف را واپرس
عجز من بين، دعاي من بپذير
مي تواني، به لطف دستم گير
داري از عاشقان خويش ملال
خون ايشان چراست بر تو حلال؟
به کسي التفات کن نفسي
که ندارد بجز تو هيچ کسي
فارغي از درون صاحب درد
مکن، اي دوست، هرچه بتوان کرد
گر تو خوبي و ما ضعيف و فقير
تابت، اي خور، ز ذره باز مگير
رخ به ما مي نما و جان مي بخش
بر دل ريش عاشقان مي بخش