غزل

اي شده چشم جان من به تو باز
از تو در دل نياز و در جان آز
شب اندوه من نگردد روز
تا نبينم جمال روي تو باز
تو ز فارغي و ما داريم
بر درت سر بر آستان نياز
در دلم آرزوي عشق تو را
نيست انجام، اگر بود آغاز
مرغ جانم ز آشيانه تن
جز به کويت کجا کند پرواز؟
بيش ازينم ز خويش دور مدار
تا نگردد دريده پرده راز
آخر، اي آفتاب جان افروز
سايه اي بر من ضعيف انداز
از تو ما را گذر نخواهد بود
گر اهانت کني وگر اعزاز
در غمت هر نفس عراقي را
با خيالت حکايتي است دراز