مثنوي

عاشقان ره به عشق مي پويند
درس تنزيل عشق مي گويند
از مي عشق اگر چه بي خبرند
راه جانان به جان همي سپرند
از شراب الست مستانند
تا ابد جمله مي پرستانند
از مي شرق دوست مست شدند
همه در پاي عشق پست شدند
خويشتن را ز دست از آن دادند
کاندر آن کوي رخت بنهادند
از مي نيستي چو بي خبرند
راه عشقش بسر چگونه برند؟
عشق را رهگذر دل و جان است
اولش طعنه در دل و جان است
دلم اين مستي از الست آورد
اين طلب زان هوا به دست آورد
دوست آنجا نظر چو بر ما کرد
اثر آن ظهور پيدا کرد
اين صفا زان نظر پديد آمد
عشق را آنجا مگر پديد آمد
آرزومند آن نظر ماييم
روز و شب اندرين تمناييم
شده در هر دليش پيوندي
کرده در پاي هر يکي بندي