شماره ٢٧٨: گرنه سوداي يار داشتمي

گرنه سوداي يار داشتمي
کي چنين ناله زار داشتمي؟
ورنه غيرت دمم فرو بستي
ناله هر دم هزار داشتمي
بر در دوست گر رهم بودي
روز و شب زينهار داشتمي
ور وصالش بساختي کارم
با فراقش چه کار داشتمي؟
چه غمم بودي؟ ار درين تيمار
با غمش غمگسار داشتمي
يار در کارم ار نظر کردي
بهترين کار و بار داشتمي
زان فراموش عهد دشنامي
کاشکي يادگار داشتمي
روزگارم شد، ار نه عاقلمي
ماتم روزگار داشتمي
بي رخ يار ناخوش است حيات
چه خوشستي که يار داشتمي!
گر عراقي برون شدي ز ميان
دلبر اندر کنار داشتمي