شماره ٢٧٦: گر به رخسار تو، اي دوست، نظر داشتمي

گر به رخسار تو، اي دوست، نظر داشتمي
نظر از روي خوشت بهر چه برداشتمي؟
چون من بي خبر از دوست دهندم خبري
باري، از بي خبري کاش خبر داشتمي؟
در ميان آمدمي چون سر زلفت با تو
از سر زلف تو گر هيچ کمر داشتمي؟
گر ندادي جگرم وعده وصلت هر دم
کي دل و ديده پر از خون جگر داشتمي؟
گفتيم: صبر کن، از صبر برآيد کارت
کردمي صبر ز روي تو، اگر داشتمي
خود کجا آمدي اندر نظرم آب روان؟
گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمي
دل گم گشته خود بار دگر يافتمي
بر سر کوي تو گر هيچ گذر داشتمي
گر ز روي و لب تو هيچ نصيبم بودي
بهر بيماري دل گل بشکر داشتمي
کردمي بر سر کويت گهرافشاني ها
بجز از اشک اگر هيچ گهر داشتمي
گر عراقي نشدي پرده روي نظرم
به رخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمي