شماره ٢٧٥: الا، قد طال عهدي بالوصال

الا، قد طال عهدي بالوصال
و مالي الصبر عن ذاک الجمال
به وصلم دست گير، اي دوست، آخر
به زير پاي هجرم چند مالي؟
يضيق من الفراق نطاق قلبي
و يشتاق الفؤاد الي الوصال
چه خوش باشد که پيش از مرگ بينم!
نشسته با تو يکدم جاي خالي
فراقک لا يفارقني زمانا
فمالي للجهر مولائي و مالي
دلا، درمان مجو، با درد خو کن
بجاي وصل هجران است، حالي
اما ترثي لمکتئب حزين
يان من النوي طول الليالي
دلا، اميدوار وصل مي باش
ز درد هجر آخر چند نالي؟
زمانا کنت لا ارضي بوصل
فصرت الان ارضي بالخيال
به دل نزديکي، ار چه دوري از چشم
دلم را چون هميشه در خيالي
احن اليک و العبرات تجري
کما حق العطاش الي الزلال
عراقي، تا به خود مي جويي او را
يقين مي دان که دربند محالي