شماره ٢٧٠: لقد فاح الربيع و دار ساقي

لقد فاح الربيع و دار ساقي
وهب نسيم روضات العراق
صبا بوي عراق آورد گويي
که خوش گشت از نسيم او عراقي
الا يا حبذا! نفحات ارض
جوي المشتاق يشفي باشتياق
دريغا! روزگار نوش بگذشت
نديمم بخت بود و يار ساقي
بليت الآن صبحي بالبلايا
الاق مرور ايام التلاقي
ز جور روزگار ناموافق
جدا گشتم ز ياران وفاقي
ادر، يا ايها الساقي، ارحني
زمانا من خمار الافتراق
دلم را شاد کن، ساقي، که نگذاشت
جدايي بر من از غم هيچ باقي
و عل لعل لطيفي نار قلبي
و قلبي من تراکم في احتراق
بده جامي، که اندر وي ببينم
جمال دوستان هم وثاقي
جرعت من التفرق کل يوم
و اجريت الدموع من الماقي
بنال، ايدل، ز درد و غم که پيوست
گرفتار غم و درد فراقي
الا يا اهل العراق، تحذ قلبي
اليکم و اشتمل من اشتياقي
عراقي، خوش بموي و زار بگري
که در هندوستان از جفت طاقي