شماره ٢٦٥: خوشا دردي!که درمانش تو باشي

خوشا دردي!که درمانش تو باشي
خوشا راهي! که پايانش تو باشي
خوشا چشمي!که رخسار تو بيند
خوشا ملکي! که سلطانش تو باشي
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردي
خوشا جاني! که جانانش تو باشي
خوشي و خرمي و کامراني
کسي دارد که خواهانش تو باشي
چه خوش باشد دل اميدواري
که اميد دل و جانش تو باشي!
همه شادي و عشرت باشد، اي دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشي
گل و گلزار خوش آيد کسي را
که گلزار و گلستانش تو باشي
چه باک آيد ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشي
مپرس از کفر و ايمان بي دلي را
که هم کفر و هم ايمانش تو باشي
مشو پنهان از آن عاشق که پيوست
همه پيدا و پنهانش تو باشي
براي آن به ترک جان بگويد
دل بيچاره، تا جانش تو باشي
عراقي طالب درد است دايم
به بوي آنکه درمانش تو باشي