شماره ٢٥٧: تا چند عشق بازيم بر روي هر نگاري؟

تا چند عشق بازيم بر روي هر نگاري؟
چون مي شويم عاشق بر چهره تو باري
از گلبن جمالت خاري است حسن خوبان
مسکين کسي کزان گل قانع شود به خاري!
خواهي که همچو زلفت عالم بهم بر آيد؟ژ
بنماي عاشقان را از طره تو تاري
آن خوشدلي کجا شد؟ وان دور کو که ما را
ديدار مي نمودي، هر روز يک دو باري؟
ما را ز هم جدا کرد ايام ورنه ما را
با دولت وصالت خوش بود روزگاري
در پرده چند باشي؟ برگير برقع از روي
تا روي تو ببيند يک دم اميدواري
در انتظار وصلت جانم رسيد بر لب
از وصل تو چه حاصل، ما را جز انتظاري؟
جام جهان نمايت بنماي، تا عراقي
اندر رخت ببيند رخسار هر نگاري