شماره ٢٤٩: اي ز غم فراق تو جان مرا شکايتي

اي ز غم فراق تو جان مرا شکايتي
بر در تو نشسته ام منتظر عنايتي
گر چه بميرم از غمت هم نکني به من نظر
ور همه خون کني دلم، هم نکنم شکايتي
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نيست از آنکه تا ابد عشق تو را نهايتي
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آيد، ار کنم از غم تو حکايتي
برد ز من هواي تو جان عزيز، اي دريغ
کشت مرا جفاي تو بي سبب جنايتي
گرچه براني از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنايتت يافته ام هدايتي
خسته عراقي آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولايتي