شماره ٢٤٦: نگارا، گر چه از ما برشکستي

نگارا، گر چه از ما برشکستي
ز جانت بنده ام، هر جا که هستي
ربودي دل ز من، چون رخ نمودي
شکستي پشت من، چون برشکستي
چرا پيوستي، اي جان، با دل من؟
چو آخر دست، از من مي گسستي
ز نوش لب چو مرهم مي ندادي
ز نيش لب چرا جانم بخستي؟
ز بهر کشتنم صد حيله کردي
چو خونم ريختي فارغ نشستي
اگر چه يافتي از کشتنم رنج
ز محنت هاي من، باري، برستي
مرا کشتي، به طنز آنگاه گويي:
عراقي، از کف من نيک جستي!