شماره ٢٣٥: اي راحت روح هر شکسته

اي راحت روح هر شکسته
بخشاي به لطف بر شکسته
بر جان من شکسته رحم آر
کاشکسته ترم ز هر شکسته
پيوسته ز غم شکسته بودم
اين لحظه شدم بتر شکسته
اي بار غمت شکسته پشتم
تو رخ ز شکسته برشکسته
بر سنگ مزن تو سينه ما
بي قدر شود گهر شکسته
اي تير غمت رسيده بر دل
پيکان تو در جگر شکسته
بي لطف تو کي درست گردد؟
جانا دل من به سر شکسته
آمد به درت نديده رويت
زان شد دل من مگر شکسته
در کوي تو جان سپرد دگر بار
آن مرغک بال و پر شکسته
دل بنده توست در همه حال
گر غمزده است و گر شکسته