شماره ٢٢٩: اي همه ميل دل من سوي تو

اي همه ميل دل من سوي تو
قبله جان چشم تو و ابروي تو
نرگس مستت ربوده عقل من
برده خوابم نرگس جادوي تو
بر سر ميدان جانبازي دلم
در خم چوگان ز زلف و گوي تو
آمدم در کوي اميد تو باز
تا مگر بينم رخ نيکوي تو
من جگر تفتيده بر خاک درت
آب حيوان رايگان در جوي تو
اي اميد من، روا داري مگر؟
باز گردم نااميد از کوي تو
لطف کن، دست جفا بر من مدار
من ندارم طاقت بازوي تو
روزگاري بوده ام بر درگهت
چشم اميدم بمانده سوي تو
تا مگر بينم دمي رنگ رخت
تا مگر يابم زماني بوي تو
چون نديدم رنگ رويت، لاجرم
مانده ام در درد بي داروي تو
بر من مسکين عاجز رحم کن
چون فروماندم ز جست و جوي تو
در غم تو روزگارم شد دريغ!
ناشده يک لحظه همزانوي تو
هم مشام جانم آخر خوش شود
از نسيم جان فزاي موي تو
خود عراقي جان شيرين کي دهد؟
تا به کام دل نبيند روي تو