شماره ٢٢٨: اي آرزوي جان و دلم ز آرزوي تو

اي آرزوي جان و دلم ز آرزوي تو
بيمار گشته به نشود جز به بوي تو
باري، بپرس حال دل ناتوان من
بنگر: چگونه مي تپد از آرزوي تو؟
از آرزوي روي تو جانم به لب رسيد
بنماي رخ، که جان بدهم پيش روي تو
حال دل ضعيف چنين زار کي شدي؟
گر يافتي نسيم گلستان کوي تو
در راه جست و جوي تو هر جانبي دويد
در ره بماند و راه نياورد سوي تو
از لطف تو سزد که کنون دست گيريش
چون بازمانده، گمشده در جست و جوي تو