شماره ٢٢٥: اي حسن تو بي پايان، آخر چه جمال است اين؟

اي حسن تو بي پايان، آخر چه جمال است اين؟
در وصف توام حيران، آخر چه کمال است اين؟
رويت چو شود پيدا ابدال شود شيدا
اي حسن رخت زيبا، آخر چه جمال است اين؟
حسنت چو برون تازد، عالم سپر اندازد
هستي همه در بازد، آخر چه جلال است اين؟
عشقت سپه انگيزد، خون دل ما ريزد
زين قطره چه برخيزد؟ آخر چه قتال است اين؟
در دل چو کني منزل، هم جان ببري هم دل
از تو چه مرا حاصل؟ آخر چه وصال است اين؟
وصلت بتر از هجران، درد تو مرا درمان
منع تو به از احسان، آخر چه نوال است اين؟
ميدان دل ما تنگ، قدر تو فراخ آهنگ
اي با دو جهان در جنگ، آخر چه محال است اين؟
از عکس رخ روشن، آيينه کني گلشن
اي مردم چشم من، آخر چه مثال است اين؟
عقل ار همه بنگارد، نقشت به خيال آرد،
کي تاب رخت دارد؟ آخر چه خيال است اين؟
جان ار چه بسي کوشد، وز عشق تو بخروشد
کي جام لبت نوشد؟ آخر چه محال است اين؟
زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند
در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است اين؟
آن دل، که به کوي تو، مي بود به بوي تو
خون گشت ز خوي تو، آخر چه خصال است اين؟
با جان من مسکين، چه ناز کني چندين؟
حال دل من مي بين، آخر چه دلال است اين؟